جدول جو
جدول جو

معنی بر بیاردن - جستجوی لغت در جدول جو

بر بیاردن
عمل آوردن و پردازش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ رَ عَ)
افراشتن. بالا بردن:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.
رودکی.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.
رودکی.
زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.
ناصرخسرو.
تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش.
ناصرخسرو.
تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.
نظامی.
الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رِ)
بر و بیابان. صحرای خشک. خشک لم یزرع
لغت نامه دهخدا
کسی را به حرف آوردن، کسی را وادار به سخن گفتن نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
هم آوردن، گرد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هجوم آوردن، یورش بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هم آوردن، به هم رساندن، چسباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
روبرو شدن، مقابل شدن، ناراحت شدن، برخوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نر بخاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
با فشار کسی را وادار به اقرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسد شدن گندم و غله در اثر گرما
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسانیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خطای شلیک به سمت بالای هدف در نشانه گیری تفنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرداندن نظر و رأی کسی، مشورت کردن، دچار سرزنش و سرکوفت
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون آوردن چیزی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن پارچه، از کوره در رفتن ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
تب کردن، شدت گرما که بر اثر آن زراعت تباه شود، به درد آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنبال اثر و نشانه ی چیزی رفتن، رد چیزی را تعقیب نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
سؤال کردن، اقرار گرفتن، خسته شدن، ورم کردن مچ دست در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش آمدن و فاسد شدن ماست
فرهنگ گویش مازندرانی
پس آوردن، بازگرداندن چیزی به جای خود
فرهنگ گویش مازندرانی
گریاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
با فشار کسی را وادار به اقرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به باروری رسیدن، میوه دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ و راست زدن تفنگ در هدف گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
فشار آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی